جدول جو
جدول جو

معنی فشرده کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فشرده کردن
اجمال
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
فشرده کردن
ضغطٌ
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فشرده کردن
Compact, Clamp, Compress
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فشرده کردن
comprimer, compacter, compresser
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فشرده کردن
บีบ , อัด , บีบอัด
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فشرده کردن
دبانا , کمپیکٹ کرنا , دباؤ ڈالنا
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فشرده کردن
চেপে ধরা , সংকুচিত করা
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فشرده کردن
sıkıştırmak
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فشرده کردن
kusisitiza, kubana
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فشرده کردن
クランプする , 圧縮する
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فشرده کردن
紧压 , 压缩
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فشرده کردن
לדחוס , לדחוס
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فشرده کردن
압축하다 , 압축하다 , 압축하다
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فشرده کردن
menjepit, memadatkan, mengompresi
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فشرده کردن
कसना , संकुचित करना , संकुचन करना
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فشرده کردن
klemmen, comprimeren
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فشرده کردن
stringere, compattare, comprimere
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فشرده کردن
comprimir, compactar
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فشرده کردن
затискати , ущільнювати , стискати
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فشرده کردن
zaciskać, zagęszczać, kompresować
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فشرده کردن
klemmen, verdichten, komprimieren
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فشرده کردن
зажимать , уплотнять , сжимать
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فشرده کردن
apertar, compactar, comprimir
تصویری از فشرده کردن
تصویر فشرده کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
رنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
Aggrieve
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افسرده کردن
تصویر افسرده کردن
Depress
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
огорчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افسرده کردن
تصویر افسرده کردن
deprimieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
bekümmern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افسرده کردن
تصویر افسرده کردن
депресувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
страждати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افسرده کردن
تصویر افسرده کردن
przygnębiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افسرده کردن
تصویر افسرده کردن
депрессировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزرده کردن
تصویر آزرده کردن
dręczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی